سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش نور و پرتوی است که خداوند در دلهای دوستانش می تاباند و بدان بر زبان آنان سخن می راند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
3  آشفته بازار  4

تو پارسی بلاگ دنبال چی می گردی؟ (شنبه 86/11/27 :: ساعت 7:53 صبح )

سلام دوستان.

عرض سلام و ادب و خسته نباشید دارم خدمت همه ی وبلاگ نویسان عزیز.

یکی از این رفقای وبلاگ نویس رو دیدم که تا وبلاگش رو به روز می کرد وارد صفحه اصلی پارسی بلاگ می شد تا ببینه مطلبش برگزیده می شه یانه؟ اصلا برای منتخب شدن وبلاگ زده بود. اما تا حالا هیچ وقت موفق نشده. تازه یه چیزی هم بگم. اینکه فقط مطلب وارد می کنه و هیچ وقت نظرات دیگران رو نمی خونه. من که بهش می گم تا حدی که می تونی باید به نظرات دیگران احترام بذاری اما باز هم این کار رو نمی کنه. لطفا شما هم این مطلب منو تایید کنید تا قبول کنه. یا علی.


¤ نویسنده: مجتبی ابوالقاسمی پور


تازه شده بودم مسئول آموزش پایگاه بسیج مردمی محل. خیلی خوشحال بودم از اینکه می تونستم در یک سمت جدید به بسیجیان خدمت کنم. در همین حین از طرف پایگاه از من درخواست کردند با وجود کارهای زیادی که انجام می دم مسئولیت جانشینی گرهان پایگاه که یک گرهان از گردان عاشورای منطقه بود رو بپذیرم. برای اولین بار بود که هر چی می گفتم تعدادی جوون، حتی اونایی که سنشون از من بیشتر بود می پذیرفتند و انجام می دادند. تازه می تونستم در صورت انجام ندادن فرمان هر کدومشون رو که دلم می خواست تنبیه کنم. برا همین هم وقتی که به من خبر دادند رزمایش عاشورائیان فجرآفرین تو راهه نشستم تو خونه و چند تا فرمان تنبیه برا خودم آماده کردم تا فردا جلوی چشم نیروها کم نیارم و ضایع نشم. فردای اون روز تا می گفتم (از جلو نظام) دستهای بچه ها رو می دیدم که کشیده می شد و انگار یکی تو سرم می زد و می گفت : خوب!!! بعدش چی!!؟ فرمان بعدی رو که صادر می کردم (خبردار ) دستها با هم پائین می اومد و بغل دوخت شلوارشون جا می گرفت.

اوه!!! خدای من!!! چه شکوه و عظمتی! هرکی اطاعت نمی کرد اولین چیزی که بهش می گفتم فرمان سینه خیز بود. خیلی جالب و سریع رو زمین می خوابید و سینه خیز می رفت. برای اینکه نیروها از من حسابی برده باشن چهره ی خودم رو درهم می کردم و می گفتم : انگار ناهار بهت ندادن. شام چی خوردی؟ بعضی ها رو هم که نمی تونستم تنبیه کنم با صدای بلند می گفتم : ساکت!! مگه پادگان مسخره ی شماست! مگه اومدیم اینجا بخندیم. همه ساکت می شدند. آره راستشو بخای عاشورائیان یه بار دیگه هم فجر آفریدند. تا حالا دنبال کردی هر چی امام زمانت بگه انجام بدی؟ آماده شدی اگه امام زمانت فرمان بده و تو انجام ندی تنبیهت کنه؟ اگه فکر نکردی بیا با هم فکر کنیم. آخه امام زمان (عج) برا ظهورش احتیاج به پابه رکاب داره. اخوی آماده باش. باید برا امام زمانت فجرآفرینی کنی.!!!!!!!!!؟ به امید لبخند زیبای مهدی فاطمه (عج).


¤ نویسنده: مجتبی ابوالقاسمی پور


بابا شوخی هاشون هم قشنگ بود. (سه شنبه 86/11/9 :: ساعت 4:9 عصر )

همیشه در بین هر جمعی کسانی پیدا می شود که برای بالا بردن رو حیه اطرافیان و بیرون آوردن

جمع از آن حال و هوای کسالت بار  دست به کاری خنده آور و یا حرف و سخنی شیرین می زنند.

در جبهه های جنگ هشت سال دفاع مقدس هم این افراد همه جا بودند که به گوشه ای از آن اشاره می کنیم.

مع خربزه

اوضاع غذا که به هم می ریخت، دعاها سوزناک تر می شد، کم کم یادمان می رفت که چلو مرغ

چه شکلی است ، ران مرغ کدام است و سینه آن کدام ، یا چلوکباب چه جزئیاتی دارد.

در چنین شرایطی اگر نان خشک هم می خوردیم سعی می کردیم با تداعی خاطرات روزهایی که

غذایی مطبوع داشتیم طعم نان و پنیر را عوض کنیم و با انواع راز و نیاز و دعاهای مخصوص سفره

نشاط خودمان را حفظ کنیم و نگذاریم روحیه مان ضعیف بشود، از جمله آن دعاها یکی این بود:

اللهم ارزقنا پلو ، تحتهم کره ، فوقهم کباب ، یمینهم دوغ و بسیار هم شربت و مع خربزه آن وقت بقیه

آمین می گفتند، آمینی که گوش فلک را کر می کرد.

فرهنگ جبهه ص 103


¤ نویسنده: مجتبی ابوالقاسمی پور


موضوع وبلاگ چی باشه خوبه؟ (یکشنبه 86/8/6 :: ساعت 1:51 صبح )

به نام یگانه هستی

اولین باری که وبلاگ می دیدم برام سوال پیش اومد که این دیگه چه برنامه ی مزخرفیه.

مردم وقت ارزشمند خودشون رو جلوی رایانه تلف می کنند که با هم صحبت کنند. وقتی

هم از جلوی رایانه بلند می شن حوصله هیچ کس رو ندارن که دو کلوم باهاش حرف بزنن.

بعد از مدتی تصمیم گرفتم برا خودم یه وبلاگ درست کنم فقط برا این که بدونم چه چیزهایی

توش رد و بدل می شه. وقتی تو جمع دارندگان وبلاگ وارد شدم دیدم عجب!!!! . یکی تو وبلاگش

با خدا حرف زده ، یکی با امام زمان (عج) ، یکی فقط سایت معرفی کرده ، یکی هم علافه و دنبال

درد سر می گرده. بعضی ها هم دارن فقط تعریف این و اون می دن. بعضی ها هم به دروغ قربون صدقه همدیگه می رن.

راستش اول کار می خواستم وبلاگم طنز باشه. با خودم گفتم خوبه برا شروع مردم رو بخندونم.

اتفاقا خیلی ها هم بهم می گن خوش خنده. اما بر خلاف میلم ترجیح دادم فضای وبلاگم رو طوری درست کنم

که هر کی واردش می شه یاد خدا بیفته نه یاد هواهای نفسانی!!!!. همیشه با خدا باشید. باشه!!!!!!!؟


¤ نویسنده: مجتبی ابوالقاسمی پور


سلام بچه ها (پنج شنبه 86/8/3 :: ساعت 8:11 عصر )

اه اه اه اه . باز هم که سلام داری می کنی. پس کی می خوای مطلب بنویسی. باشه.

سلامی دوباره. ایندفعه اومدم کولاک کنم البته اگه چشاتون آسیبی نبینه. سلام من برا اینه که چون خیلی زیاد از میادین وبلاگ دور بودم گفتم نکنه رفقا ما رو فراموش کرده باشن. الحمدلله اومدم دیدم نه برو بچه های وبلاگ خیلی با مرامن. آخه 5 تا پیام برام گذاشته بودن. منم نامردی نکردم و 3 تا شون رو جواب دادم.


¤ نویسنده: مجتبی ابوالقاسمی پور



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

»» منوها
[ RSS ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 0
مجموع بازدیدها: 8664
 

»» درباره خودم
آشفته بازار
مجتبی ابوالقاسمی پور
به نام خدا به حد کافی سرم شلوغه. اما برا تفریح و سرگرمی و افزودن اطلاعات مفیدم واقعا خوب و جذابه. سعی می کنم بیخودی شلوغش نکنم.
 

»» لوگوی خودم

 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» لوگوی دوستان من
 

»» وضعیت من در یاهو